آسمان تیره و خال های سیاه روی جاده وعده می دهند که عاشقی مورد لطف آسمان قرار خواهد گرفت.
الماس های کوچک بر سرش افشانده می شود اما همچنان آرام و خسته قدم می زند در خیابان هایی که عابران از لطف آسمان فرار می کنند ،در خیابان هایی که ماشین ها الماس های کوچک را گل آلود می کنند و بر عابران پیاده می پاشند.
کوله ای سنگین بر دوش دارد اما وقتی اشک های آسمان را می بیند آرام آرام قدم می زند تا با او شریک شود در لحظه های بی کسی عاشقانی که زیر باران هستند.
قطره ها از گونه هایش جاری می شود گویی که گریه می کند، تفاوتی نمی کند اشک از چشمان جاری شود یا به واسطه آسمان از گونه ها.
ماشین ها و مغازه ها همچون برگ هایی که باد آن ها را جا به جا می کند از نگاه زلالش عبور می کنند. به خانه که می رسد فقط خاطرات بارانی را به یاد دارد که او را غسل داده است.
عابران و ماشین ها از یاد رفته اند و عشقی پاک و زلال به یاد مانده که با شبنم آسمان طراوتی دوباره پیدا کرده است.